سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سال اولی که ما رفتیم دانشگاه

خوابگاه های پردیس تازه راه افتاده بودن و ما اولین ورودی هایی بودیم که ازش استفاده می کردیم...

از حق نگذریم خیلی خوب بودن..

ولی امون از روزی که بارون میبارید.. یه مسیر طولانی از خوابگاه تا دانشگاه آسفالت نبود ..

پر از گِل میشد و میموندیم چطور رد شیم...

تموم کفشا و شلوارمون گلی میشد و خب ما هم حساس به آراستگی و تمیزی!

تا اینکه با بروبچ یه فکری به سرمون زد..

چندتا نایلون میاوردیم و از روی کفش پامون میکردیم و گره میزدیم و برو که رفتی

گرچه عاالی نبود ولی خب بهتر از هیچی بود

و قبل اینکه برسیم نزدیک دانمشگاه از پامون درمیاوردیم و شیک و پیک میرفتیم سرکلاس

بله فرزندانم درسته برق و روشنایی داشتیم و دود چراغ نخوردیم ولی ازون طرف اینجوری دنبال علم و درس و اینا رفتیم

بعله


[ یکشنبه 93/11/26 ] [ 3:33 عصر ] [ سحر ]
درباره وبلاگ

مدیر وبلاگ : سحر[78]
نویسندگان وبلاگ :
رضوان
رضوان[3]

مینویسم که فراموش نکنم چه روزهایی داشتم........ورودی 85 محیط زیست.. ترم اول و دوم جز بچه های فعال بسیج بودم.. ترم 3 رفتم امورفرهنگی و تقاضای چاپ یه مجله رو دادم به اسم پرواز..سردبیرش بودم..مجله ی خوبی بود..تا اوایل ترم 5 چاپ میشد ولی چون از ترم 5 عضو شورای صنفی(نائب دبیر و روابط عمومی) شدم دیگه واسه پرواز وقتی نبود.. شورای صنفی اون سال به گفته خیلیا فعالترین گروه اون دانشگاه طی چندین سال گذشته بود.. خیلی کارهای مفید انجام دادیم و این از همدلی بچه ها بود..خلاصه توی خیلی زمینه ها فعالیت داشتم و الان روز به روز اون سالها برام خاطره س...تو این نوشته هارو میخونی و میگذری بی تفاوت..ولی من... زندگی میکنم با تک تک این لحظات...
موضوعات وب
امکانات وب
بازدید امروز: 70
بازدید دیروز: 26
کل بازدیدها: 116648